سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستیِ دنیای پست را از قلبم برکَن که از آنچه نزد توست، باز می دارد و مانع جستجوی وسیله رسیدن به تو می گردد و نزدیک شدن به تو را از یاد می بَرَد. [امام سجّاد علیه السلام ـ در دعایش ـ]
 
یکشنبه 89 آبان 16 , ساعت 9:27 صبح
دو دختر که کنار رفتند یک پسر بچه شش ساله پشت شان بود. یک پسر بچه با شلوار کردی و یک زیرپوش آبی رنگ کهنه و چفیه ای به دور گردن. آقا پرسیدند : شما هم برادر این هایی؟

پسر
سر را به آسمان پرتاب کرد و نزدیک آقا شد. شروع کرد در گوش آقا صحبت کردن.
آقا به دقت گوش می داد. اخم ها را توی هم کشیدند و سر بلند کردند.
پرسیدند: آقای نجات کجا هستند؟همه تعجب کرده بودند.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ